کیـــــــمیـــــــای زنــــــــدگـــــــــی

گامی به سوی استقلال!

1390/7/19 14:33
نویسنده : مامان کیمیا
385 بازدید
اشتراک گذاری

                                                

 ســــــــــلام به همه ی دوستان گل و مهربونم که اینقدر به منو کیمیا دخملی نظر لطف دارن!

اول از همه میخوام تولد امام رضا رو به همه ی شما دوستان گلم تبریک بگویم......خدایا بحق این امام همام، شادی و سرور واقعی و دائمی را در دلهای ما برقرار ساز.....الــــــــهی آمین

                        

ببخشید اگه یکم اپمون با تاخیر بود چون دقیقا الان 18 روزه که کیمیای مامانی مستقل شده و پروژه از شیر گرفتنمون با موفقیت تموم شد!

واما خاطره روز جمعه اول مهر 1390 روز خداحافظی با می می !


وااااااااااااااااااااای که  چه روز سختی بود برا منو کیمیا!!!!!!!!!!
اخه بالاخره  از شیر گرفتمش !باورتون نمیشه از صبح اشکم همینجور سرازیر بود.....با این که کیمیا 2 سال کامل و حتی2 هفته هم بیشتر شیر خورد و خودم هم خیلی خسته شده بودم ولی خیلی سخت بود!!!!
با پنبه و نوار چسب سیاه روشو بستم وبهش گفتم اوخ شده مامان !
شاید از اینکه خیلی منطقی و مظلومانه بچم برخورد کرد اینقدر دلم براش سوخت !از صبح فقط یه چند باری اومد گفت مامان می می ببینم منم نشونش میدادم و میرفت!ظهر هم رو پام خوابش برد عصری هم با باباش بردیمش پارک وبیرون تا کمتر غصه بخوره ولی شب خیلی کلافه شده بود ولی هیچی نمیگفت دوباره میومد میدید و میرفت!
ولی یه بار اومد گفت مامان چسب بکنم..........!
که تندی باباش هواسشو پرت کرد و دوباره یادش رفت!!!!!
دوباره شب هم رو پام خیلی مظلومانه خوابید

هر چند دقیقه یه بار میگفت مامان بیام بغل پامیشد یه ذره رو پاهام مینشست وسرشو میذاشت رو سینه هام دوباره رو پام میخوابید تا بالاخره عین فرشته هاخوابش برد!

وشب اول کلاااا خیلی راحت خوابید تاساعت 7 بود که بیدار شد و گریه که میمی میخوام منم بلندش کردم بهش موز و حلیمی که بابا بزرگ مهربونش همون صبح زود برامون خریده بود و اورد بود بهش دادم خورد و دوباره تا 10 خوابید خیلی خوشحال بودم فکر کردم که دیگه همه چی تموم شده و کیمیا یادش رفته ولی اشتباه میکردم از شب دوم تقریبا از ساعت 4 و نیم بیدار میشد با گریه وفقط و فقط باید راهش میبردیم تا اروم بشه!

 

ولی خوب این دوران هم گذشت ولی الان شبا خیلی دیر میخوابه و دیگه خودش میخوابه وحاضر نیست رو پام بخوابه ولی خوب خدا روشکر دیگه بیدار نمیشه و تا خود صبح میخوابه نهایت یکبار بیدار میشه اب میخوره و دوباره میخوابه!

واما هفته ی پیش یه مسافرت کوچولو هم با خانواده پدر کیمیا به خوانسار داشتیم که خدا رو شکر خیلی هوا عالی بود وبه کیمیا که عاشق بچه ها و شلوغی  و ددره خیلی خوش گذشت....

اینم عشق مامان

                  

        

                

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)